با این حساب تعزیه ما دمادم است
این ماه هم ادامه ماه محرم است
دلم چقدر پر و خالی است دنیایم
شبیه شاخچهی بیپرنده تنهایم
نیمی از دختران تهرانی صبح هر صبح دردسر دارند
عصرها در تهوع حاکم درد در سینه و کمر دارند
کجا در کنار شما ناکسان، به لبخند یک لقمه نان خورده ام؟
به جای سه وعده غذا سال هاست، ازین سفره زخم زبان خورده ام
از چشم تو سرشار شدم ای غم پر شور
تا سرزده آمد به دلم خاطرهای دور
بیا برای تو بخشیده ام جهانی را
به پیش پای تو ای عشق کهکشانی را
زیر نامش بنویسید که او تنها بود
از بد حادثه، از جور زمان اینجا بود
برایت باد و باران میسرایم
ترا با قلب و با جان میسرایم
در دست غم و دهان آتش بودم
در ورطهی بیكران آتش بودم
ای چار فصل روبهرو! با هم بگریید
آیینههای تو به تو! با هم بگریید
از من به سادگی، تو پریماهِ من نرنج
از اشتباه گاه به ناگاه من نرنج
تو را به نام من و رسم و راه من چه غرض تو را به پوشش شام و پگاه من چه غرض