با شکل و آن شمایل خوش ریخت روزگار
بسیار گل به گردنم آویخت روزگار
از دریا گریخته ام... از دریای پشت کوه...
سرم را زیر سنگ ها کردم...
در قید دنیای خالی دستی به دامان گریه
تو میرسی با تبسم در بین باران گریه
شبی که قامت یک کاج را تیشه رسید
چه سنگهای کلانی که سوی شیشه رسید
چه زیبا چیده قالیبافِ من پهلویِ هم گلهای قالی را
بنازم قدرتِ اعجاز و سحرآمیزیِ نازکخیالی را
الو! الو! صدا نمی رسد؟ اگر صدا جر است
پرنده یی که پرکشیده در صدا شناور است
ما مجاهد حقّیم، قدرت خدا با ماست
هركجا كه رو آریم، دست كبریا با ماست
نوای ربنا در قطعههای باربَد جاری است
نشاط از گوشۀ محراب و ذکر «یاصمد» جاری است
پیچیده در رگارگ آب و هوا علی
پخش است در تطور ما تا خدا علی
سرخوش آنان که به درد دگران درمانند
نه که بر کار فروبستهٔ خود در؛ مانند
من بغض یک عروسک تنهایم
جا مانده زیر تودهای از آوار...
هوا ز عطر گلاب محمدی پر بود
تمام دشت پر از مرد و اسب و اشتر بود