اتفاق تازه بسیار است اما نیستی
لحظه ها از سوژه سرشار است اما نیستی
عقاب تیز چنگ ما مبارکت ستیغها!
به پیش بالهای تو نشد حریف تیغها
بیا با من! بیا همراه شو با من
بیا ای نازنین یارم! سحر نزدیک می باشد
امروز روز اول نوروز دیگری است
بعد از سلام، حال و هوا رو به بهتری است
بیخیال تن تو با تو سفر باید کرد
پرِ آتش شده این شهر، حذر باید کرد...
آخرين آرزو، آخرين كلام من
هرگز از مرگ باكى نداشتم...
بی خبر باشی و از سر سرت عاشق شده باشد
یک نفر چند برابر سرت عاشق شده باشد
یک منظره از وسعت فردوس جنان است
چشمان تو آرامش قبل از هیجان است
بابه نوروز آمد و لب وا نکرد
هی دوید و " آجه" را پیدا نکرد
سخت زیبا بود آن نوروز
صبحدم خورشید در آینه سیب انداخت...
مادرم از قبیله ی سبز نجابت بود
و با زبان مردم بهشت سخن میگفت
اینجا در خلوت من و شهرزادی پیر
زیر ماهی كه به وقت نمیآید...