داستان کوتاه «گل اکاسی»

داستان کوتاه «گل اکاسی»

تیلفون زنگ زد. ساعت پنج عصر بود. برف آرام آرام می بارید و با زیبایی پارچه پارچه درخت اکاسی حویلی ما را لباس سفید می

داستان کوتاه «تابوت »

داستان کوتاه «تابوت»

هرموقع که مهمان زیاد داریم یک کاری میشه، هرموقع که این دیگ کلان را می آورند گوشه حویلی می گذارند من می فهمم که یک

داستان کوتاه «نفوس بد نزن»

داستان کوتاه «نفوس بد نزن»

داستانی که می‌خواهم تعریف کنم شبیه به بررسی یک مرگِ مشکوک به قتل است. مربوط به حادثه‌ای می‌شود که در یک بعد ازظهر گرم و

داستان کوتاه «سرود عشق»

داستان کوتاه «سرود عشق»

بود نبود زیر آسمان کبود، در زمان های دور که هنوز هیچ انسانی به روی زمین نبود، سلطان زمین پادشاهی فقیر بود که قلمرو او

داستان کوتاه «لاله سیاه»

داستان کوتاه «لاله سیاه»

بود نبود زیر آسمان کبود دختری بود به نام لالۀ سیاه. هیچکس نمی دانست لاله سیاه از کجا آمده است. می گفتند در شبی روشن

داستان کوتاه «پنج بزغاله»

داستان کوتاه «پنج بزغاله»

بود نبود زیر آسمان کبود، پنج بزغاله بود. آنها با هم خواهر و برادر بودند و از مادر و پدر برای شان پنج میراث مانده

داستان کوتاه «واسکت بَرَگ»

داستان کوتاه «واسکت بَرَگ»

دشتِ باغ عطار همیشه گرگ داشت‌، همیشه دزد داشت‌، همیشه برف‌باد بود‌، و همیشه از زیر ریگ‌های آن جنازه پیدا می‌شد‌. صبح زود سخی‌ سیاه