داستان کوتاه «رفتن»

داستان کوتاه «رفتن»

او باور های عجیبی داشت. گاهی میگفت : “من بی ارزشم.” میگفتمش : ” نی دوست، چنین نیست.” میگفت : ” نی، همینطور است.” دیروز

داستان کوتاه «نیاد»

داستان کوتاه «نیاد»

«هو هو ههو دیگر نمتانم نفس بکشم تو برو مره الا بده، برو.» دستش را از میان انگشتان زمخت و پر قدرت سخی جـدا مـی

داستان کوتاه «گیسو»

داستان کوتاه «گیسو»

روبه‌روی آیینه‌ای که زنگار در جای‌جای آن دست برده، نشسته‌ام. دختری عبوس و غمگین، آمیخته با چشم‌های درشت و سیاه همراه با چهره‌ای که آه

داستان کوتاه ترن

داستان کوتاه «ترن»

«هر بار که به این نقطه می‌رسیم، این نقطه عطف، جایی که شهرهای مختلف با یک جاده آهنی به هم متصل می‌شوند، باز به فکر

داستان کوتاه «کوله پشتی»

داستان کوتاه «کوله پشتی»

امشب باران صدای روشن تری دارد و میتوان فرود آمدن قطـره هـا را یکی یکی شمرد. نمیدانم چرا آن زخم های کهنه امشب پشتم را

داستان کوتاه مسافر نیمه شب

داستان کوتاه «مسافر نیمه شب»

مسافر نگریست به ساعت دیواری کهنه بزرگی که در سوی عمودی ایستگاه، چسبیده بود به دیوار؛ ساعت گویی ژست اجرای حیاتی ترین نمایش زمان را

داستان کوتاه پرنده

داستان کوتاه «پرنده»

پرنده وحشی است. خود را به میله های قفس می کوبد. کف قفس از پرهای خورد و ریزه پر شده است. پرنده خستگی ناپذیر به