داستان کوتاه «در دست‌هایت»

داستان کوتاه «در دست‌هایت»

“اولین روز که مادرت منو توی دستات گذاشـت، یادتـه؟ یخ زده و خـیس بودم، فریب خورده از مه و قطره های بارون، زخمی چنگال هـا

داستان کوتاه «یخ‌بندان»

داستان کوتاه «یخ‌بندان»

زن دوباره کلید پلی را فشرد و صدای مرد سکوت سحرگاه خانه را شکست، صـدای مرد از برف سنگینی که جاده هـا را بسـته بـود،

داستان کوتاه «آخرین راه»

داستان کوتاه «آخرین راه»

_ لعنت بهت که باعث شدی پام به این جور جاها باز بشه، به زمین گرم بخوره، الهـی زمین گیر بشی، که آبرو برام نذاشتی،

داستان کوتاه «چهار خانه»

داستان کوتاه «چهار خانه»

اتاق آنها به چهار خانه شخصی تبدیل میشد و هـرکس یـک گوشـه را اشـغال میکرد. هر دختری یک طرف را میگرفت؛ و کنار پنجـره جـای

داستان کوتاه «گیلاس»

داستان کوتاه «گیلاس»

«آی گیلاس دارم، گیلاسای تازه دارم، خونه دار و بچه دار… .» کریم از مغازه سرك کشید و گیلاس‌های تازه را روی گاری دید. با

داستان کوتاه «نفر اول»

داستان کوتاه «نفر اول»

آن روز تمام ماشین های تو خیابان تند میرفتند. خیابان ها بیداد میکردنـد. سوار هر اتوبوسی که میشدی، سمت خانم ها پر بـود. حتـی بعضـی

داستان کوتاه «غفلت»

داستان کوتاه «غفلت»

یادم نیست. یادش آمد که هر روز و هر شب فقط یک نفر زیر پتو بود. زمان چه زود گذشت، بی توجه به من و

داستان کوتاه «بیراهه»

داستان کوتاه «بیراهه»

پنجره را که بـاز کـردم، دیـدم دختـرك همینطـور میچرخیـد و دستانش را این طرف و آن طرف می‌چرخاند و زمزمه میکرد، گاه گاهی هم به