داستان کوتاه «پیام آخر»

داستان کوتاه «پیام آخر»

_الو… الو… _بله… _چرا گوشی ته جواب نمی دی؟ امروز یگان صد دفعه که برایت زنـگ زدم، جیگركم کردی! _ولا نفهمیدم، گوشی درون دستکولم بود،

داستان کوتاه «باکره»

داستان کوتاه «باکره»

مدتها بود که غیاث را اعضای بدنش نیمه طلاق داده بودند. دست‌هایش بی گفتی میکردند خاصه دست راستش به شدت لج کرده بود و بعضاً

داستان کوتاه «جالباسی»

داستان کوتاه «جالباسی»

زن کنار جالباسی ایستاد. هیچ‌چیز به جالباسی آویزان نبود. جالباسی فقط دو شاخه داشت. زن بند کیفش را از روی شانه‌اش رها کرد؛ کیف را

داستان کوتاه «تبعیدی»

داستان کوتاه «تبعیدی»

موتر چکله باری، سـينه کش محمد يونس سـرخابی را به سـوی ميمنه ميبرد. هنوز سـاعت نخسـتين مسـافرت بود. موتر از کوتل خيرخانه غُرغُر کنان راه

داستان کوتاه «عکس»

داستان کوتاه «عکس»

جعفر کنار پنجره رفت و قرقره نخی که دستش بود را پرت کرد توی حیاط، مریم روسری اش را از روی بالشت برداشت و سرش

داستان کوتاه «شکار فرشته»

داستان کوتاه «شکار فرشته»

دخترم در آشپزخانه كنار اُ‌رسی ایستاده بود. من پیاز ریزه می‌كردم و او با چشمان گردگردش، باریدن برف را تماشا می‌كرد. از نگاهش پی بردم

داستان کوتاه «خروس من»

داستان کوتاه «خروس من»

غروب بود. دخترم را از مكتب به خانه آوردم. بكسش را از پشت كوچكش با دشواری كشید و كنارش گذاشت. پرسش همیشه گی از دهانم

داستان کوتاه «مرد عنکبوتی»

داستان کوتاه «مرد عنکبوتی»

کتاب را باز می کنم و به صفحه ی شناسنامه اش نگاهی می اندازم؛ هزار خورشید تابان، خالد حسینی، مترجم: مهدی غبرایی، داستان های آمریکایی…