باید تو را پیداکنم، باتو خودم را هم
آخر تو را من دوست دارم دوست حالا هم
کابل اگر حتیٰ اتاق کوچکی باشد
کابل ولو بازیچههایی کودکی باشد
مثل روحی که به هر جا برود
بکشاند بدنش را با خود
دلم گرفته، در این حجم غم چه کار کنم؟
اگر نشد بروم با دلم چه کار کنم؟
باید دوباره پنجره را آفتاب کاشت
باید برای آینه ها اعتقاد داشت
دختر بافنده رویاهات را محکم بباف
در ترنج رنج، عرش و فرش را در هم بباف
سفر شروع شد از تو، سفر ادامه ی توست
سفر رساندن پیغام و عکس و نامه ی توست
به باران می رسد ایل و تبارت
به مشک بیهقی باغ و بهارت
بی تو شبم، که تا به ابد در سیاهیام
یک ماه، نیست در صدد روبهراهیام
نگاه میکنی و این نگاه، اشراقیست
نگاه کن که دلم یک جزیره مشتاقیست
جاده آماده، تو آماده و حالا حرکت
کار نگذار از امروز به فردا، حرکت
تفتیده تف به تف به همه کشور آفتاب
از باختر گداخته تا خاور آفتاب