چه غمگین می شود آدم، عزیز من در این عالم
عجب وضع عجیبی دارد این دنیای پر آدم
سیاهمار آستین، چگونه رنگ میدهی
پیام صلح بر لبت؛ ولی تفنگ میدهی
چه جای فخر و مباهات و سروری باشد
اگر که زلزلهای هفت ریشتری باشد
ما رایت الا غم، بر دلم قدم بگذار
چادرت شفا دارد تا ابد سرم بگذار
یکبار کشتی باز هم یک بار دیگر میکشی
قربان تیغ کافرت، هر بار بهتر میکشی
با وجود این که غم داریم باید عید کرد
لااقل یک چند روزی بر خوشی تاکید کرد
من هراتم زیر پای لشکر چنگیز خان
چون خراسان تکه تکه، مثل کابل نیمه جان
آدمی پرنده نیست
تا به هر کران که پرکشد، برای او وطن شود...
چشم بسته میشناسم جای پایت را
و آن طنین گام های آشنایت را
باید صبوری را بیاموزم ز ناجوها
کوچیدن از رویای خود را از پرستوها
تب کرد خاک و تیرهی انسان تباه شد
شرمنده باز چهرهی خورشید و ماه شد
درخت و چشمه و صحرا شروع شد از صفر
برای ما و تو دنیا شروع شد از صفر