پرنده زبان درخت است و
پرواز نامه ی عاشقانه ی گل و برگ...
هوای باد و باران تو دارم
هوای مرغزاران تو دارم
فرار مى كنم از تو و درد و بیزاری
شبیه خستگی ام، بين خواب و بيدارى
سر تا به پا تغزل شیواست نازنین
آواز خوان ساز غم ماست نازنین
قسم به می که از او جان و هم جهان زنده است
قسم به نی که در او شور عاشقان زنده است
آمد بهار تا برد از دلها زنگ
برخیز و سوی سبزه و گل کن آهنگ
رسوایی روزی است پریشانی ما را
کز پرده شب می کشد عریانی ما را
التماس از من و امثال من اصلا دور است
مرد آن است که هر طور شده مغرور است
امشب پیشانی خواب را بوسیده ام
و در جزیره ای میان شب و خورشید، سرگردانم
روی لبهایم، به یادت، رنگ سرخی میزنم
ماهی کوچک میان تنگ چشمانت، منم
تو چه مقدار زخم در زخمی
تو چه بر باد رفته ای کابل
این روزها مدام چراغانیِ غمم
از حال من مپرس که سرریز ماتمم