با تو حرف می زنم
که مقتول توام!
عجب! گاهی پلنگ است و گهی آهوست چشم یار
خدا را! راز هستی است یا جادوست چشم یار
با تو بارانم، خلوص ابرم و دریاستم
با تو مجنون معاصر، مهربان لیلاستم
خدای من!
از امتداد روزهایت دلتنگم
همیشه غم کشیدن سخت، سخت است
به آرامش رسیدن سخت، سخت است
حق می دهم تو خسته ای از رنج و درد سر
تعارف نکن کبوتر من میپری بپر!
طنین بغض موذن به گوش ماه رسید
اذان صبح به «حی علی الفلاح» رسید...
پیراهن ترا پوشیدم مادر
و عطر خانۀ ما...
واسوخته و دود شده گم شده مردم
در آتش دستان که هیزم شده مردم
پناه میبرم از فکرهای مردم شهر
به شامهای شرر بارِ شعر و شورِ شراب
اگر چه خنجر تهدید بر گلوی من است
هزار جاده گل سرخ روبهروی من است
چیزی در سرم راه میرود
چیزی میان چشم هایم شناور است