ای خفته در تطور چشمت صد آسمان
با گردش نگاه تو میگردد آسمان
می شكافد سیاهی شب را
آخرین لاى لاىِ یک مادر
کوچه از ما خانه از ما مدرکش دستِ شماست
اختیار رفت و آمد تکتکش دستِ شماست
با تخت و تاج یک سره زرین چه کرده است
بر روی زلفکان تو طاقین چه کرده است
قریب مانده دو ساق از دو تن گره بخورد
شبی که موی تو با یاسمن گره بخورد
من همین گونه که گشته سپری خوشبختم
من به این زندگی دربه دری خوشبختم
از عید مگویید که ما عید نداریم
زین خانه بر آیید! برآیید! نداریم
از هواپیما پیاده شدی آرام وسط بهشت زهرا
از "من" خبری نبود...
اتاق کوچک من قصۀ دیدار می خواند
و ساعت از نگاهِ عاشق بیدار می خواند
ما بلبل و فصلها زمستان اینجا
ما نغمه و روزگار ویران اینجا
شبیه مرگ ترا دوست دارمت ای عشق
شبیه هستی من، بودنت پر از عدم است!
وطن یا ناوطن در من بجا ماندهاست دردش را
خزان کی میتواند گم کند تصویر زردش را