نرمک، نرمک، دلم به بازی بردی
نوش تو که با ذره نوازی بردی
به زوزه نشستهی برخاسته از تن منم
شبها که از گرسنگی پوستم بیدار...
در خیمهگاه، غیر تو سالار کس نبود
عباس رفته بود و سپهدار کس نبود
گه اخم، گهی قهر، گهی جوشش لبخند
با سادهدهاتی چه نیازی است به ترفند!
باز امشب دوباره میچینم سفره و چای قند پهلو را
تا کنار تو من مرور کنم چار فصل پر از هیاهو را
مردان سرِ دار و راهِ مردان سر دار
محراب و نمازگاه مردان سرِ دار
تسبیح و فال حافظ و قندان نقرهکار
فرهنگ انگلیسی و دیوان شهریار
با قامتی از چراغ و ایمان و تفنگ
گاهی همه آب و گاهِ دیگر همه سنگ
سحری به یاد رویت هوس نماز کردم
به حضور دل تپیدم به خدا نیاز کردم
تصویرهای بُرده، پس آورده بادها
از مادران خسته دل گلمرادها
و ماها کاجهایی در میان روستا بودیم
برای روستا دستان سبزی تا خدا بودیم
هر لحظه به لب دیدهام او را لبخند
این بار رسید بازهم با لبخند