فریاد زد درون خود احساس ترس را
در رهگذار خلوت آیینۀ صدا
سلام ما به تو ای شهر اولیا غزنه
سلام ما به تو ای خاک پربها غزنه
شبیه چشم تو گفتم دو چشم آهو را
و چشم توست شبیه هری و کابورا
صدایی در گلویم خانه کرده
که دنیایِ مرا ویرانه کرده
اینجا، در این تلاقی خونها و شیشهها
شبهای بد بلندترند از همیشهها
واژهها ایستاده در تعظیم لب گشودند ماه بانوها
السلام علیک یا مولا، حضرت عشق، یار آهوها
کبوترهای سبز جنگلی در دوردست از من
سرود سبز میخواهند
دو سه گامی به سحر مانده، بیا برگردیم
مادرم چشم به در مانده، بیا برگردیم
بادی وزید و دشت سترون درست شد
طاقی شکست و سنگ فلاخن درست شد
و کسی گفت، چنین گفت: سفر سنگین است
باد با قافله دیری است که سرسنگین است
این پیاده میشود آن سوار میشود
صفحه چیده میشود گیر و دار میشود
ای به امید كسان خفته! ز خود یاد آرید
تشنهكامان غنیمت! ز احد یاد آرید