تف نکن بر ذهن من این واژه های درد را
طاقتم دیگر نمی آید فضای درد را
صدبار مرده میشود و زنده می شود
صد بار پوست میدهد و رنده میشود
گفتگو با لب خاموش تو چیز دگری است
چشم در چشم خطاپوش تو چیز دگری است
از باده نه؛ بلکه از هوایت مستم
تا آخر خط بر سر پیمان هستم
تو بارانیّ و من لبتشنه رودم
تو غوغایِ تمامی، من سرودم
ای آتشِ افروخته در جان و تن من!
ای یاد خوشت مرهم زخم کهن من!
نشستم روبهرویش
با ارغوانهای پرپر کابل در قلبم
غمگین نبینمت! چندین دگر نه تو
زین بیشتر نه من، زین بیشتر نه تو
غزلم! ای که به ترکی گُزلت میخوانند
تازیان سجدهکنان؛ "ٲَلهُبَلت" میخوانند
کودکی آمده، از من طلب جان دارد
کودک این مرتبه ناآمده عصیان دارد
بلیت، نسخه و یک مشت پول پاره بگیر
بایست آخر صف، شنبهها شماره بگیر
مرا ببخش
باید از تو می گریختم...!