قفس خون می شود تا می کشد آواز آزادی
کهستان می تپد تا می کند پرواز آزادی
گوشه ی با درد سرتا پا عذاب افتاده ام
حال میپرسی چه گویم لا جواب افتاده ام
نیمِ ملّت شهید و نیمِ دگر
زخمی و ناتوان و بیچاره
خواهر زمان رفتن ما رو به آخر است
مانند کوه باش که اینگونه بهتر است
بی سوز، آفتاب فراهم نمیشود
آدم بدون حادثه آدم نمیشود
همان نازِ تو اینجا از درخت آلبالویی
کشیده دامنش را گل به دامن سمت هر سویی
بده به شادی عشقت لبِ مجدد را
به سرسلامتیات جامهای بیحد را
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
رویش قصیدهیی که به بغداد میرسید
نامش به نزد میر بخارا عذاب بود
گرگ گرسنه تا نظر انداخت در تنت
بارید بوسه بر لب و رگهای گردنت
شرح یک انفجار سنگین بود
هر زمانی که یک خبر آمد
تا نقاب از روی زیبای تو بالا میشود
شب در این کاشانه پیش از صبح، فردا میشود