اگر پسند و اگر ناپسند، میگویم
نگفته بودم و اینک بلند میگویم
سکوت، ریشۀ آیین قریههامان بود
صدا، خلاف موازین قریههامان بود
چراغ انجمن شاعران بمان عصیان
بلند شو غزل تازهای بخوان عصیان
مادر سلام! ما همگی ناخلف شديم
در قحط سال عاطفه هامان تلف شديم
آه یارب! چرا گرفته دلم؟
روز و شب را عزا گرفته دلم
بیار باره که امشب سوار خواهم شد
به دور دستِ گمان رهسپار خواهم شد
آرزو می کنم که یک روزی وطنم پاره ی تنم باشد
روز آزادی اش همان لحظه، لحظهی شعر گفتنم باشد
ای خدا آن اختر شبها کجاست
آشنای این دل تنها کجاست
شعر اگر بخت بلند منزلهست
پایهای از معرفتِ حنظلهست
بیا ساقی آنکینهکش جام را
همان پرتوِ سرخِ آرام را
بیا، دمبوره! بی تو ام دَم بُرید
هجوم خزان، شاخ و برگم بُرید
هر تن که ز جمعِ انجمن میشکند
والله کمر و بازویِ من میشکند