کودکی آمده، از من طلب جان دارد
کودک این مرتبه ناآمده عصیان دارد
بلیت، نسخه و یک مشت پول پاره بگیر
بایست آخر صف، شنبهها شماره بگیر
مرا ببخش
باید از تو می گریختم...!
بیابانت کفن شد تا بمانی شعلهور در خون
گلستانی شوی در لامکانی شعلهور در خون
چه وحشتی است که محکوم سرنوشت شوی
اسیر آنچه تو را پنبه کرد و رشت شوی
تبر نگفت کلامی ز اتهام درخت
دمی که بست کمر را به انهدام درخت
شانه های شهر درد میکند
اینجا بمان؛ سالهای بیپروانگی بس است
دو همدمیم من و تو، دو یار همسایه
دو رود جاری از این چشمه سار همسایه
دوستت دارم چنان که تو طلا را
بر دوش می کشی و خاموش می نشینی
دختر کنار در بدستش پاکت گل دار
یعنی به آقا می کند تقدیم یک سیگار
عمرم همه با گداز و با سوز گذشت
آگه نشدم چگونه نوروز گذشت
به کنج سینه دلم هرچه صبر کرد نشد
که غیر مُهره؛ کسی اهل تاس و نرد نشد