کتاب هندسه خونین به دست باد افتاد
ز دست سبز شکوفه گل و مداد افتاد
گلِ رویت بهارستانِ شاعر
شمیمِ گیسوانت جانِ شاعر
خیالم را گره بستم به شاخ خوشه ی پروین
فضای خانه ام پیچید در عطر گل نسرین
میانِ قاب خاکستر خدا جا داده تصویرم
درین چوکات دلتنگی نمیدانی چه دلگیرم؟
صدای گامهای سبز باران است
اینجا میرسند از راه، اینک
این روزها حضور و خبرهای تو کم است
حالم گرفته غیر تو از هر چه آدم است
زندگی يک سفر است، سفر طولانی...
من و تو همسفريم...
بهار دهکده، گنجشکها، سرود، چه شد؟
قطارهای چنار کنار رود چه شد؟
باز وا کرده نگاهت به حرم پای مرا
به ضریحت برسان دست تمنای مرا
ای کاش به جاده های کابل دریایی بیاید
با ماهیانی که رنگ شان اصلن مهم نیست...
دل تنگ شود، به نالهاش درشکنم
خاموشیِ لب به دیدهٔ تر شکنم
شادم که در جهان شما کشته میشوم
در زیر آسمان شما، کشته میشوم