آنان که به لب سکوت میگردانند
آتشنفسانِ حرفِ بیپایانند
به جز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
سرشار از غرور و غزل بوده عشق تو
آری چقدر ماه عسل بوده عشق تو
ما آتش صبر و روزگاران همه سنگ
ما پای شکسته، رهگذاران همه سنگ
قفس خون می شود تا می کشد آواز آزادی
کهستان می تپد تا می کند پرواز آزادی
نیمِ ملّت شهید و نیمِ دگر
زخمی و ناتوان و بیچاره
خواهر زمان رفتن ما رو به آخر است
مانند کوه باش که اینگونه بهتر است
بی سوز، آفتاب فراهم نمیشود
آدم بدون حادثه آدم نمیشود
سلام، بصیر!
چرا آراممان نمیگذاری؟
بده به شادی عشقت لبِ مجدد را
به سرسلامتیات جامهای بیحد را
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
گرگ گرسنه تا نظر انداخت در تنت
بارید بوسه بر لب و رگهای گردنت