پس امتحان عشق قریب است، بی گمان
امشب شبی عجیب و غریب است، بی گمان
چشمان سیه! چه چشم سفیدم به خاطرت
هر چه کشیدنی ست کشیدم به خاطرت
هزاران کوچه دور شده ایم از خانه
دیگر تنها نام های ما نادگرگونه مانده اند...
امت ما را چه بیم از فتنه و شور شر است
نوح ما را در دل طوفان هستی رهبر است
کی غنچه های تنگدلی باز می شوند؟
لب های بسته کی گل آواز می شوند؟
بیا به گوش دلم قصه ی ستاره بخوان
حدیث آب شدن را، به من دوباره بخوان
وطن ای خطه ی شیران بی باک
چرا افتاده ای صد پاره بر خاک
یلدا برای ما
تکرار هر شب است
بلند جوخهی آتش، گذاشت هیزم را
گرفت شعلهی او آسمان هفتم را
درون سینه آتشخانه شد دل
شراب عشق را پیمانه شد دل
پری به گردن آینده شال بافته بود
به رنگ آبی روشن دو بال بافته بود
می درم پردهپرده ظلمت را، رقص بیضاست در گریبانم
ناگهان از حوالی البرز، آتشی رخنه کرده در جانم