این روزهای زود گذر همچو آب ها
ما را برند سوی عدم با شتاب ها
دختر کنار در بدستش پاکت گل دار
یعنی به آقا می کند تقدیم یک سیگار
عمرم همه با گداز و با سوز گذشت
آگه نشدم چگونه نوروز گذشت
به کنج سینه دلم هرچه صبر کرد نشد
که غیر مُهره؛ کسی اهل تاس و نرد نشد
از این بیدادگه؛ دادی نیامد
ز یک چاووش؛ فریادی نیامد
به دور گردن خود شالی از شكوفه ها آویز
بخند ای كه بهاری و از غزل لبریز
دلم با بغض سنگینی درون سینه زندانی است
دلم چون ابرهای درهم و آشفتهٔ همواره در تبعید...
تماس گوشی، از آن سو صدای مشغولی
فشار روحی سختی به حال مستولی
عشق با درد؛ عجین است ای دوست
دزد عقل و دل و دین است ای دوست
باز خونِ بی گناهان، بی کسان
جاده ها را جویباران ساخته
رفتیّ و کسی نکرد غمخورگیات
رفتیّ و کسی ندید بیچارگیات
سکوت سهم تو از من، نگاه سهم من از تو
هجوم خاطره های سیاه سهم من از تو