آغاز بهار است اگر تن بتکاند
در باد برآید سر و گردن بتکاند
زین پیش دلم کشتهٔ دیدارِ تو بود
جانم به هزار سر هوادارِ تو بود
مگر به عشق تو بار گناه کم بشود
مگر به سینه زدن سوز آه کم بشود
قاب عکسی کهنهام در گنجه... پیدا کن مرا
بر غبار صورتم دستی بکش؛ ها کن مرا
درود ای که روانی چنانکه رود! درود
درود ای که نشستی به تار و پود! درود
تصویر ماه در بغل قاب گریه کرد
گلهای ارغوان همه خوناب گریه کرد
درخت پیرِ بیبارم که باغ از من گریزان است
کبوتر را چه میپرسی؟ کلاغ از من گریزان است
نه تخت میطلبم نی به حسرت تاجم
پرندهام به هوای بهار محتاجم
كابل كبوترهای بیجان را بغل میكرد
زخمیترين شهری كه انسان را بغل میكرد
دستهایت روسری را از وسط تا میکند
این مثلث در مربع سخت غوغا میکند
کنار حادثه میپوشم، غمِ سیاه-سفیدم را
سپس به عکس تو میدوزم، دو بُعد کوچک دیدم را
مىرسد روزى كه مىرقصيم از دنيا برون
مىشود از آستين دوست، دست ما برون