بده به شادی عشقت لبِ مجدد را
به سرسلامتیات جامهای بیحد را
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
رویش قصیدهیی که به بغداد میرسید
نامش به نزد میر بخارا عذاب بود
گرگ گرسنه تا نظر انداخت در تنت
بارید بوسه بر لب و رگهای گردنت
شرح یک انفجار سنگین بود
هر زمانی که یک خبر آمد
تا نقاب از روی زیبای تو بالا میشود
شب در این کاشانه پیش از صبح، فردا میشود
پنهان شده یک بغض باران خیز در چشمت
شد غرق در چشمت جهان من نیز در چشمت
امروز ۱۴ ثور است
در شهر نو
ای کاروان چشم تو سرشار از امید
هستم به جان چشم تو سرشار از امید
آتش زدند آنک در برگ و بار جنگل
تاراج گشت ای وای؛ امشب بهار جنگل
صبح همه به خیر!
خورشيد سرزده است
شبی که خانه ی من گرم از شمیم نرم گلایل بود
تو هر نگاه که می کردی تمام شعر و تغزل بود