آقای راد زخم ارزگان ندیده است
این شاخه هیچ یورش توفان ندیده است
اینک چهار هزار تفنگدار دریایی با ششصد چراغدار
از بام برج های جهانی شاخ بزغاله ای را نشانه گرفته اند
ساعتی پیش دو تا کوزه لب جو پُر شد
به همان عادت هر روزه، لب جو پُر شد
هیاهوی غریب و مبهمی پیچیده در جانم
پرم از حس دلگیری که نامش را نمی دانم
تو از تبار تبرزین و تازیانه بگو
تو از تباهی تاریخی ترانه بگو
رسید یک پرنده در آسمان آبی
زیبا و پرترنم مثل بهار نابی
به لب حرف و به دل فریاد دارم
رخِ تر، خاطرِ ناشاد دارم
برق چشمانت ستاره شال سبزت آسمان
پخش شد زیباییات در چارسوی این جهان
در سرزمینی که بورس کرامت زن
روزگاری سه صد افغانی...
کجایی؟ ای صدایت در تن شب آبشار ماه
نگاهت محشر آواره گرد انتشار ماه
زین آینه های کج بدخو فریاد
زین پنجره های خم بر ابرو فریاد
سفر چه واژه ی سختی برای من شده است
سفر بهانه ی تلخ به هم زدن شده است