آخرین اشعار

کنج آشپزخانه‌

هنوز خنده به جغرافیای تو تابوست
تویی زنی که همه ارزشش فقط گیسوست

تویی که مایه‌ی ننگین خاندان بودی
تمام وصف تو از زن رژ لب و ابروست

چه سال‌ها که شکستی درون پیرهنت
به گریه‌هات نوشتند: یک زن بدخوست

کجا برای خودت خوب زندگی کردی
همیشه مشت به سر بود و بندگی کردی

تورا به نام سیاسر خطاب می‌کردند
همیشه روح و تنت را عذاب می‌کردند

تمام دفتر تاریخ از گناه تو است
از این‌که یک زنی این سخت اشتباه تو است

کسی نگفت که این شهر سخت خونین است
و دختری که تویی سرنوشت تو این است

کسی نگفت که جغرافیای تو سنگ است
زنی که زاده‌ی اینجاست سخت دل‌تنگ است

دلت گرفته از این روزگارِ غمگینی
از این جهنم و دنیای شومِ نفرینی

چه بهتر است به تنهایی‌ات پناه بری
برای خوب‌شدن رو به اشک و آه بری

به روی سینه‌ی تو دست سرد اندوه است
غمی که در دل تو جا گرفته صد کوه است

زنی که درد خودش را به آسمان زده است
و پشت پا به همه شادیِ جهان زده است

زنی که عشق تو از صفحه‌ی جهان پاک است
فضای شعر تو دیوارهای رو در روست

تمام زندگی‌ات کنج آشپزخانه‌ست
همیشه دغدغه‌ات رگ‌بریدن و چاقوست

شناسنامه