آخرین اشعار

چون یک زنم

چون تارهای پیچ پیچ و گره ی کورم
مرهم نشد زخم درونم، زخم ناسورم

با اینکه دلگیرم از این دنیا و این تقدیر
حرفی نیاوردم به لب از بس که مغرورم

از شعرهایم بوی فصل نوبهار آمد
اما حقیقت نیست این؛ من زنده در گورم

اصلا کسی درد مرا دیده؟ ندیده نه!
چون آب دریاها زلال و از درون شورم

چشمان خود را روی عشق و زندگی بستم
از این به بعد چیزی نمی بینم فقط کورم

در من هوای آرزوهای بزرگی نیست
دنیای من دور است و من نیز از همه دورم

باید چنین باشم؛ بخندم با دل غمگین!
چون یک زنم باید قوی باشم که مجبورم…

شناسنامه