قاب عکسی کهنهام در گنجه… پیدا کن مرا
بر غبار صورتم دستی بکش؛ ها کن مرا
از تماشا کردن باران که لذت میبری…
روبرویم مدتی بنشین، تماشا کن مرا
دستهایت زیر چانه خیره شو در چشم من
بغض اگر کردی نترس و باز حاشا کن مرا
حاصل تفریقات از آغوش من گرچه غم است
از حواس جمع آن آغوش منها کن مرا
با همین تنهاییام بگذار… بعد از سالها
یک صدا میآید از گنجه… که پیدا کن مرا