از پای کشت ما و شما رود در گذر
هر فصل پر خسارت و پرسود در گذر
در زیر پای نرمش آب روان ما
سنگ تعصبی که بفرسود در گذر
پیری نشست بر لب جوی به فکر رفت
کو کودکی که آب بیالود در گذر
در چشم آسمان تو بگو حجم قریه را
ما چیستیم جز شرر زود در گذر
گرما بگیر و شعله به دامان خود مزن
صدها چنان مزاری و مسعود در گذر
مهران پوپل زی نیز، این شعر را قرائت کرد:
تا به پیرش، خواجه عبدالله بفرستد درود