درختی تازه باشی با غم توفان چه خواهی کرد
دلت غمگین و در دنیای سرگردان چه خواهی کرد
تمام زندگی را منتظر باشی که آزادی
سراغت را نگیرد در دل زندان چه خواهی کرد
به دل شوق شکفتن باشد و رویای آزادی
ولی زنجیرغم در پای و در دامان چه خواهی کرد
دگر آن “یوسف گم گشته” در کنعان نمیآید
تو تنها باشی و در کلبهی احزان چه خواهی کرد
خدا از روز اول دردهای بیشماری داد
برای تو، برای من به این انسان، چه خواهی کرد