از حمل سُر میخورَد یک راست سمت آذرش
ای پرستو، جمع کن سال است نصف آخرش
جای قایمموشک ما نیست بس کن بچهجان
گربه میبارد در اینبازی که از بام و درش
مار خوشخال مرا بنگر که در صد پیچ و خم
زیسته با چیزهایی که نیاید باورش
هرکه در این بیکسیآباد محض دیدنم
چنگ و دندان را نکرده تیزتر، من نوکرش
دست هستی غیر درد سر به جام ما چه ریخت؟
هیچکس آیا جز این نوشیده جان مادرش؟
روز بد حتا کلاهی هم نمیماند به مرد
باد میآید کلاهی میگذارد بر سرش