آخرین اشعار

رسم دلبری

نگاه کرد… ببینم نگاه سرسری اش را
بنا گذاشت همینگونه رسم دلبری اش را

به بوی صبح‌ گل انداخته ست گونه ام، انگار
سر نسیم تکانده ست عطر روسری اش را

غم هزار پرستوست در حریر صدایش
اگر به گوش بگیریم لهجه ی دری اش را

هزار آینه در سینه ام به حرف می‌آیند
به آه اگر بگشاید زبان مادری اش را

کجا امان بدهد روزگار؟!… کاش ببیند
در آسمان نگاهم غم کبوتری اش را

به خواب دلخوشم این روزها فقط که مگر مرگ
شبی بیاید و ثابت کند برادری اش را

شناسنامه