شمعی که از فراق تو یک عمر من چکیدم
لعنت به من که از غم و عشق تو میتپیدم
بار سفر ببندم و دلتنگ میروم من
حالا که از تمامی این شهر ناامیدم
تاریخ بعدها همهٔ سرگذشت من را
خواهد نوشت، تا تو بدانی که چه کشیدم
شوقی نمانده در دل این شعرهای خسته
بعد از تو روی زندگی و عشق خط کشیدم
در انتهای جادهام و با طناب داری
اکنون تمام من که دل از زندگی بریدم