درخت سیب به تنگ آمد از هیاهویم
نشسته برف به روی سپاهِ گیسویم
زمین به زیر دوپایم به گریه آمده است
زمان گرفته به چنگال خویش بازویم
میان این همه آدم نشستهام تنها
نمیخورد به کسی هیچ خصلت و خویم
چگونه صفحهی تاریخ را به غم نزنم؟
که چنگها زده قلاب عشق بر رویم
به فصل قحطی گلها رسیدهام به جهان
گلی کجاست که جا وا کند برِ مویم