دختر سرزمین وحشت

گیسوانم را به دست باد و باران داده‌ام
چشم‌هایم را به آغوش خیابان داده‌ام

آرزوهای بزرگی را به سر پرورده‌ام
بعد یک‌باره تمامش را به طوفان داده‌ام

تا بدانند اندکی از روزهای تلخ را
شرح دردم را فقط دیوان‌به‌دیوان داده‌ام

دختر بدروزگارِ سرزمین وحشتم
زندگی را در درون این قفس، جان داده‌ام

مشت درد از اول تاریخ می‌کوبد مرا
ناله‌های سرد بر لب‌های خندان داده‌ام

با وجود این‌که شعری می‌نویسم گاه‌گاه
بر مسیر زندگی و عشق پایان داده‌ام

شناسنامه