تاریخ، هستی مرا زیر و زبر کردهست
اندوه من چشم تو را از گریه تر کردهست
وقتی به موهایم ببینی خوب میفهمی
در من زنی کز زندگی صرفنظر کردهست
در من نه زن، بلکه زنان بیشماریاند
هریک به رنگی چادر اندوه سرکردهست
من دوست دارم عاشقت باشم، ولی دنیا
این عشق را چون خیر من بودهست، شر کردهست
دیوارهای خانه همزاد مناند و من
یک زن که در رویای خود سیروسفر کردهست
من جسم باقیماندهی یک روح مغرورم
روحی که از من دور رفتهست و خطر کردهست