دنیا تو را دگر به جهانت نمیدهد
آرامشی به روح و روانت نمیدهد
دنیا همیشه جای قشنگی نبود و نیست
لبخند را به روی لبانت نمیدهد
یک روز میرسد که ببینی در آینه
اما تو را به چشم نشانت نمیدهد
یک روز میرسد که در اوراق زندگی
هر اتفاق خوب، تکانت نمیدهد
سهراب میشوی که پدر میکشد تو را
دست پدر به خون و امانت نمیدهد
از دشمنت گلایه چه داری؟ که دوست نیز
یک تیر هم به دست کمانت نمیدهد
مانند جام زهری و از اشک مثل رود
فریاد میزنی و زبانت نمیدهد