آخرین اشعار

باران و مهاجر

آی باران آی باران! دوست دارم عاشقانه
نم نم باریدن‌ات را صبح‌ها بر بام خانه

آی باران لطف کن ما ساحل و دریا نداریم
گل بیفشان دسته دسته، گندم آور دانه دانه

زیر باران رقص کن بی‌شال و چتری، خوش به حالت
رقص باران کیف دارد هم یگانه، هم دوگانه

مهر و ماه و ابر و باران گرنباشد ما نباشیم
زند‌گی زیباست با این فصل‌هایش جاودانه

این بلورین قطره‌ها زنگوله‌های خوش صدایند
هم خیال‌انگیز همچون خواب‌های کودکانه

آسمان با مهر و ماه و هرچه دارد عاشق توست
ابر، دلتنگ است و باران گریه‌های بی‌بهانه

اندکی بر ما ببار ای آسمان بی‌نهایت
آب ما خون گشت و نان آجُر شد، الباقی فسانه

خوش ببار؛ اما نه چندان که ز صحرا سیل خیزد
کلبه‌ی آوار‌گان را بر نهد بر روی شانه

شناسنامه