آخرین اشعار

این داغ غربت

فهمیده‌ام که بعدِ زمستان بهار نیست
در روح بی‌قرار من اصلا قرار نیست

ای کاش در جهان دگر زاده می‌شدیم
جای من و تو در دل این روزگار نیست

محبوب من به کوه، به جنگل چه‌می‌کنی؟
این روزها برای تو حس شکار نیست

هرچند غم تمام وطن را گرفته است
هرچند عمر درد وطن پایدار نیست

باران بیا به سینه‌ی سوزان من ببار
امشب که تشنه‌ام، به صبا اعتبار نیست

شاید هوای پنجره‌هایم عوض شود
این داغ غربت و وطنم از شمار نیست

شناسنامه