آخرین اشعار

دست‌های آب

مسافری که کشی بار اضطراب به دوش!
سپیده می‌رسد از راه، آفتاب به دوش

کنون به جای که دیگر کرانه پیدا نیست
دل تو را ببرد دست‌های آب به دوش

گذشت دورۀ پر حسرتی که بود دلت
کویر سوختۀ تشنه سراب به دوش

برای راندن شب از فضای آبی دل
افق کشیده هزار آسمان شهاب به دوش

برای بردنت از چاه تا قلمرو عرش
شبانه آمده بود آسمان، طناب به دوش

و گریه‌های شبت پیک عالم قدسی است
که می‌برند دعاهای مستجاب، به دوش

شناسنامه