آخرین اشعار

باز بوی کربلا دارد زمین

تقدیم به شهدای بی کفن دشت نینوا

باز بوی کربلا دارد زمین
مرگِ سرخِ پُر جَلا دارد زمین

باز هم فصلِ عزاداری رسید
یک بهاران وقتِ بیداری رسید

کربلا در کربلا ماتم سرا
این مصیبت بر بنی خاتم چرا؟

کربلا یعنی حسین بن علی
رمز و رازش با خداوند جلی

کربلا یعنی حضورِ فاطمه
هرچه اهریمن همه در واهمه

کربلا یعنی خدا در زندگی
می درخشد چهره‌ها از بندگی

کل یوم عاشورا گشته پدید
هر زمان نوشیده شربت یک شهید

کربلا یک دشتِ چشم افروز نیست
غیر حُر آنجا کسی دلسوز نیست

آن بیابان پُر مُغَیلان بوده است
پا برهنه کل طفلان بوده است

کربلا را غرق در خون دیده ام
مردمان را پُر ز افسون دیده ام

آسمان کربلا گل‌رنگ هست
بوی اصغر می دهد دلتنگ هست

می شود هر روز تاسوعا شود
در غروب خود نه عاشورا شود!

عاشورا رنگِ دگر دارد زمین
لخته‌هایی از جگر دارد زمین

آسمان از رنگ خونش لاله گون
دشمنان حضرتش غرق جنون

یک جوان سرو صنوبر بوده است
صورتش پر نور! محشر بوده است

نقطه نقطه تیر باران گشته است
تکه تکه ماه تابان گشته است

ساقی لب تشنگان عباس بود
بر حریم خیمه‌ها حساس بود

مشک بر دوش اش به سوی آب رفت
تشنه‌ی در خیمه‌ها از تاب رفت

آن طرف‌تر، دست‌ها از تن جدا
ماه بر ساحل فتاده ناخدا !

آی نخلستان! بگو عباس کو؟
پاره پاره برگ‌های یاس کو؟

حب این مولا چه طغیان کرده است
شیرخواره شوق میدان کرده است

غنچه‌ی نشکفته روی دست بود
تیر زهرآگین به دست مست بود

تیر آمد عشق را تفسیر کرد
آنکه تیر انداخت را تحقیر کرد

مادرش پرسید جان من کجاست؟
کودک شیرین زبان من کجاست؟

دیده را مادر که پنهان کرده است
خیمه‌گه احساس باران کرده است

خواهری از “دیده‌بانی” دیده بود
یک نفر در دامنش گل چیده بود

دید در گودال مرد افتاده است
گفت ای وای از نبرد افتاده است

نینوا با نینوا در خون روان
خون ز یال ذوالجناح اکنون روان

بوی خون از کربلا آید مدام
تازه تازه تازه تر بر این مشام

هرچه سر! از تن جدا گردیده است
هرچه کودک یک صدا نالیده است

بس کن ای جانم تو این مرثیه را
زخمه‌های تلخ این بادیه را

هرچه نطاقی کنی کم گفته‌ای
داغ زینب را تو نم نم گفته‌ای

شناسنامه