به صادق محمد (شاعر عراقی)
از کابل
تا بغداد
تا دمشق
مردگانی که
از آبلههای بیشمار پاهایشان مردهاند
مردگانی که در گریز
از صدای قلب کودکانشان مردهاند
قلههای هندوکش
شعلههای جنگ را لمس کردند
دجله و فرات
دیگهای جوشاناند
و در بلندیهای جولان
بال و پر فرشتهها سوخته است
صادق!
قلب من از فولاد است
وقتی کودک شیرخوار
پستان مادرش را میگزد که زنده شود
وقتی زنان
بارهای شکمشان را
از بیابانهای سوزان عبور میدهند
و سگهای خانگی
رد خون صاحبانشان را در کوچهها دنبال میکنند
وطن ما نسیم گوارا دارد
اما نسلهای پی هم سردیاش را
در لرزش پرچمهای سر گور حس کردهاند
تاکستانهای انگور دارد
اما آنجا
اشباح در گشتوگذاراند
در کابل
آخر هفتهها
مردگان
زندگان را به گورستان میبرند
و تماشای مرسلهای سفید سر راه
همه را به گریه میآورد
و عطر گل سنجد
همه را به گریه میآورد
وقتی بوی زخمهای عزاداران در هوا پراکنده است
من مثل تو شعلههای بزرگ را
در چشمهای خواهرم دیدهام
و برای شنیدن آخرین تپشهای قلب برادرم
به بیمارستانهای زیادی
سر زدهام
ما شاهد بودیم
که کودکان فلزی را
از زیر آوارهای حلب
بیرون کشیدند
و اشک چی زود
در چشم جهانیان بند آمد
صادق ما دیدیم که چگونه!
کودکان کابل و بغداد و دمشق را
در سواحل مدیترانه
بر قایقهای کاغذی سوار کردند
صادق!
مردمان ما و شما امشب
در کف اقیانوس در کنار هم خوابیدهاند
و به نور کمرنگ ستارهها مینگرند