چه شهری! قبله اش سنگ هبل های “تبرخورده” ست
بهارش عرصه ای از دشنه های “در جگر خورده” ست
نمی چیند بر این دیوار بی بنیاد معمارش
مگر خشتی که بر پیشانی یک رهگذر خورده ست
فضا را مه گرفته شهر در غربت افق خونین
مگر بر گرده ی خورشید خاور نیشتر خورده ست؟
خودم دیدم پری گل هفت نوبت داد زد مردم
بلاگردان هجده ساله تیغ از پشت سر خورده ست
فقط یک تن به سوی این صدا برگشت اما دید
پری در شعله های اولین فریاد در خورده ست
در این غوغا چه جای شکوه است از رسم تورانی
سیاوش پیش از این دشنه از دست پدر خورده ست
و خواهم دید روزی را که سمت خرمن بیداد
هجوم شعله ها از غیرت مردان” سرخورده” ست
رسد روزی که عالم بشنود با دست ابراهیم
هبل از کعبه افتاده بت کابل تبر خورده ست