خوابیده در آغوش خودش دختر جنگل
احساس قدم می زند آن سو تر جنگل
صبح ست و مرا آیتی از خوبی و پاکی
یک ریز صدا میزند از آخر جنگل
برخیز و کمی در دلم احساس بر انگیز
ای یاد! ای الهه افسونگر جنگل
بر نطع زمستان نکند باز ببینم
هر گوشه پراکنده هزاران پر جنگل
مضمون نوی داشت از آزادی و از عشق
شعری که ترنم نشد از دفتر جنگل