این دفعه مست و مخفی و جادوگر آمده است
شیطان شده به داخل جانم درآمده است
دست بردار مبادا که ضرر داشته باشد
نکند از تو تمنای دگر داشته باشد
دردا که رسیدن به تو یک خواب و خیال است
افسوس که از راه تو برگشت محال است
هم بازی رنگین کمان، همزاد بارانی
یک اتفاق تازه در ذهن خیابانی
سرگیجه های آخر خود را نشانه کرد
شب را فدای یک غزل عاشقانه کرد
ای عشق چه کردی که چُنین سوخته جانم؟
جز نام تو یک لحظه نیاید به زبانم
برداشت کوله پشتی و یک راه، بی هدف
در یک مسیر خلوت و دلخواه، بی هدف
وطنام مادری که دامانش، شده میدان جنگ فرزندان
آنطرف قلب شیشه ایِ خودش، اینطرف قلب سنگ فرزندان
به روی اسکلتم تکه های خون چسبید
همین که زاده شدم طرحی از جنون چسبید
بر پرده های شب تو بزن تار قاصدک
سر کن حدیث لحظه ی دیدار قاصدک
تا یاد تو میافتم چین میخورد جبینام
اندوه مینشیند چون گرگ در کمینام
دل پروانه میپوشد لباس انتحاری را
که بر گل مینویسی لهجهی ناز مزاری را