ابروی تو شاه است هلال همگی را
شرمانده جمال تو جمال همگی را
گفتم ازین قرار برای تو زنده ام
از روز و روزگار برای تو زنده ام
از رشتهی جان بافتهام شال برایت
تا فصل خزان میکنم ارسال برایت
جز سر من بر سرِ هر که... برو بگذار دست
«خواهشن» ای زندگانی از سرم بر دار دست
صبح برخواستم از بستر رؤيا تنها
و نشستم به سر سفرۀ فردا تنها
امشب گناهکارترینم ای آسمان
زندانی زمان و زمینم ای آسمان
مبادا سر بمانی روی دست و دامن دیگر
بپیچی یا که مثل شال دور گردن دیگر
چنانکه میشود از دشتها سراب بلند
شدهست آه ازین سینهی کباب بلند
پس از چنار، "تازه خبر"! نوبت من است
بر طبق اطِّلاعِ تبر، نوبت من است
کاش میشد عشق دایم ماجرای مشترک
تا ببینم از خفامان رد پای مشترک
بگیر دست من ای لطف زودرس به دو دست
هرس کن آه غم باغ را هرس به دو دست
باد می توفد و این شرح پریشانی چیست
سنگ می بارد و این آینه ارزانی چیست