قفس خون می شود تا می کشد آواز آزادی
کهستان می تپد تا می کند پرواز آزادی
خواهر زمان رفتن ما رو به آخر است
مانند کوه باش که اینگونه بهتر است
بده به شادی عشقت لبِ مجدد را
به سرسلامتیات جامهای بیحد را
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
گرگ گرسنه تا نظر انداخت در تنت
بارید بوسه بر لب و رگهای گردنت
پنهان شده یک بغض باران خیز در چشمت
شد غرق در چشمت جهان من نیز در چشمت
ای کاروان چشم تو سرشار از امید
هستم به جان چشم تو سرشار از امید
شبی که خانه ی من گرم از شمیم نرم گلایل بود
تو هر نگاه که می کردی تمام شعر و تغزل بود
کجا پنهان کنم خورشید خون آلود زیبا را؟
کجا پنهان کنم ای خاک تابوت شکیلا را؟
گرفته حال من از آسمان امسالم
شکسته شیشه ی عمر جوان امسالم
شب است، داد بزن بانو! سکوت سرد سترون چیست؟
صدا، صداست که میماند، دلیل حنجره بستن چیست؟
آنگاه در لباس گل از جو در آمدی
شب بود پس به هیات شب بو در آمدی