به این تمکین که ساقی باده در پیمانه می ریزد
رسد تا دور ما، دیوار این میخانه می ریزد
ایام عشق را سنواتی همیشگی است
این رودخانه رو به قناتی همیشگی است
مقابل شد تحمل بالب فریاد، بی پروا
غباری رفته در صحرا به جنگ باد، بی پروا
همیشه مثل نفس گرم در گلوی منی
همیشه مثل صدا، در بگو مگوی منی
چون موج از توفان دریا سر، در آوردیم
ققنوس وار از آتش خود پر در آوردیم
چشم وا کردی و پرنده شدند ابرهای سفید و سرگردان
چشم بستی و ناگهان شب شد، قطع شد برق های نصف جهان
رها کردی مرا با تلخیِ چایی که نوشیدی
میان سکر سنگین غزل هایی که نوشیدی
شکوفه میکند اینک ترانههای تنم
خزیده فصل بهاران به لای پیرهنم
بساط جشن تو را رو به راه می کردیم
به ماه یکسره هر شب نگاه می کردیم
نِی این و نه آنم، این و آنم که تویی
نِی آب و نه نانم، آب و نانم که تویی
من و این دغدغهٔ هی چه شود...ها چه شود
جنگ و دعوای دِه پایین و بالا چه شود
اگر که خاک شود خشت خشت گنبد چه؟
اگر فرو برود لاله زیر مرقد چه؟