اگر به خانۀ من میروی بهار بياور
سبد سبد گل نارنج از آن ديار بياور
وطنم دوباره اینک تو و شانه های پامیر
بتکان ستاره ها را که سحر شود فراگیر
بدهکارم به مستی، روزهایی را که هوشیارم
از آن بدتر به عزرائیل، چندین جان بدهکارم
از من گرفت مملکتِ شادی مرا
آن سرزمینِ خوب و خدادادی مرا
باز میخواهم غزل باشی و غوغایت کنم
از جداییها بترسی و دلآسایت کنم
يخها هنوز ماند مست از فصل سرد در من
روشن کنید امشب یک شعله درد در من
سپیده در نفس سرد شب تپید و شکست
ز برج حادثه خورشید پر کشید و شکست
دلم گر سبز مانده در زمستان، از بهار توست
تمام باغهای سبز ساحل، یادگار توست
مثل زیبایی تو تنهایم، مثل تنهایی تو زیبا نه
ای گل سرخِ غرق در گل سرخ
بیا که پرچم خورشید را بلند کنیم
به زلف باغچه ها شعر تازه بند کنیم
نی تعارف با کسی داری نه دل دل میکنی
ناگهانی خویش را یک دفعه نازل میکنی
خشکیِ چشمانم دلش باران طلب دارد
امواج فریادم دلش طوفان طلب دارد