از خانه میکشم به خیابان شریف را
تا تر کند ترانه باران شریف را
بلخ با چهرهی اساطیری غرق اندوه کرده دنیا را
زخمها جلوهی دگر دادهست سرزمین همیشه تنها را
پذیرا شو! مرا ای عشق انسانی پذیرا شو
مرا با بوسه های گرم و طولانی پذیرا شو
عبور می کند از کوچه های وحشتناک
حدود نیمه ی شب بوی خسته ی تریاک
عاشق نباشی حس باران را نمیفهمی
فرق قفس با یک خیابان را نمیفهمی
نوروز از راه آمده بر تن گلسرخ
همراه با آلاله و سوسن گلسرخ
از پنجره میدید که چاهی است به راهم
لبخند به لب داشت که راهی است به چاهم
چه زود ریخت پر و بالم؛ ای بهار جوانی!
فسرد و یخ زد و خشکید شاخسار جوانی
زندگی اشک شد از شیمهی جانم سر کرد
عشق پیدا شد و غم از دو جهانم سر کرد
کاج را امشب به جرم سربلندی ميکُشند
محشری از خون ناحق باز بر پا ميکنند
انتظار از من به تنگ آمد سفر آغاز شد
در همه دیوار ها آواز در آغاز شد