تو نوبهار بلخی و جام تو پر مل است
تن، دشت شادیان خدا، معبد گل است
از گذشته می آمد آمدن بهایش بود
رودکی حضورش بود رابعه صفایش بود
بیا نشیمن شهباز را به گریه نشینیم
ستیغ و صخره درواز را به گریه نشینیم
من شاعر کوچههای ناآرامم
هر کوچه صدا کند مرا با نامم
گل نیست،ماه نیست، دل ماست پارسی
غوغای که، ترنم دریاست پارسی
باز کن در که به جان آمدم از در به دری
زندگی می گذرد یا شده ام من گذری
یک کوچه از حضور تو خرسند می شوم
لبریز از شگوفۀ لبخند می شوم
مینشینی پشت کلکین شعر را سر میکنی
حال دل را این رقم یک ذرّه بهتر میکنی
در تنم گورهای گمنام است، مردههای مرا ورق بزنید
رفتهام سالهاست از دنیا ردِّپای مرا ورق بزنید
مریز آبروی سرازیر ما را
به ما بازده نان و انجیر ما را
خدا ز عنبر و مشک آفرید جان و تنت را
عجیب نیست که دشمن ربود پیرهنت را
سرچشمه میگیرند از چشمت تغزلها
آشفتهی یک تار گیسوی تو کاکلها