آخرین اشعار

فرش راهت

خرام‌آهو خرامان میده میده
قدم‌ها روی چشمان میده میده

به تشریفِ خرامت می‌کشانم
نفس را از رگ جان میده میده

سفیدی و سیاهی فرش راهت
کشم از سینه آهی فرش راهت

دلم را در مسیرت می‌گذارم
بخواهی یا نخواهی فرش راهت

تن و شیرازه‌ی جان از تو باشد
دلی در سینه پنهان از تو باشد

توقف می‌کند دنیا پس از تو
جهان را مرگ و پایان از تو باشد

سفر طی می‌کنی در لاوبالی
دوچشمم از تماشای تو خالی

نفس را توشه‌ی راهت نمودم
نگفتی که چطوری در چه حالی

تو سرشار از بهار تازه هستی
شرنگ شوخ را خمیازه هستی

پر استی از خیال و از تصاویر
غزل‌های پر از آوازه هستی